مرثیه دکتر علی شریعتی به قلم شهید چمران ای علی! همیشه فکر میکردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه میخوانم ! ای علی! من آمدهام که بر حال زار خود گریه کنم، زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی!...خوش داشتم که وجود غمآلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی.میخواستم که غمهای دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غمهای کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوزوگداز دلم را تسکین بخشی.
میخواستم که پردههای جدیدی از ظلم وستم را که بر شیعیان علی(ع) و حسین(ع) میگذرد، بر تو نشان دهم و کینهها و حقهها و تهمتها و دسیسهبازیهای کثیفی را که از زمان ابوسفیان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمایانم.
ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن یافتم. قبل از آن خود را تنها میدیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم میکردم؛ اما هنگامی که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو همراز و همنشین شدم.
ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همه ابعاد روحی و معنوی خود را نمیدانستم. تو دریچهای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتیها و زیباییهای آن را به من نشان دادی. ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبیل» رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم «تل مسعود» در میان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن «کویر» تو بود؛ کویر که یک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمانها میبرد و ازلیّت و ابدیّت را متصل میکرد؛ کویری که در آن ندای عدم را میشنیدم، از فشار وجود میآرمیدم، به ملکوت آسمانها پرواز میکردم و در دنیای تنهایی به درجه وحدت میرسیدم؛ کویری که گوهر وجود مرا، لخت و عریان، در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار داده، میگداخت و همه ناخالصیها را دود و خاکستر میکرد و مرا در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم مینمود... ای علی! همراه تو به کویر میروم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در توفانهای سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بیانتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما میتازد.
ای علی! همراه تو به حج میروم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو میشوم، اندامم میلرزد و خدا را از دریچه چشم تو میبینم و همراه روح بلند تو به پرواز در میآیم و با خدا به درجه وحدت میرسم. ای علی! همراه تو به قلب تاریخ فرو میروم، راه و رسم عشق بازی را میآموزم و به علی بزرگ آنقدر عشق میورزم که از سر تا به پا میسوزم....
ای علی! همراه تو به دیدار اتاق کوچک فاطمه میروم؛ اتاقی که با همه کوچکیاش، از دنیا و همه تاریخ بزرگتر است؛ اتاقی که یک در به مسجدالنبی دارد و پیغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکی که علی(ع)، فاطمه(س)، زینب(س)، حسن(ع) و حسین(ع) را یکجا در خود جمع نموده است؛ اتاق کوچکی که مظهر عشق، فداکاری، ایمان، استقامت و شهادت است.
راستی چقدر دلانگیز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان میدهی که صورت خاکآلود پدر بزرگوارش را با دستهای بسیار کوچکش نوازش میدهد و زیر بغل او را که بیهوش بر زمین افتاده است، میگیرد و بلند میکند!
ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بیامانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنیناراده را چه زیبا تصویر کردی، وقتی که استخوانپارهای را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» میکوبد و خون به راه میاندازد! من فریاد ضجهآسای ابوذر را از حلقوم تو میشنوم و در برق چشمانت، خشم او را میبینم، در سوز و گداز تو، بیابان سوزان ربذه را مییابم که ابوذر قهرمان، بر شنهای داغ افتاده، در تنهایی و فقر جان میدهد ... .
ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطانها و طاغوتها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانینمایان، با دشمنی غربزدگان، با تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبهرو شدی، همه آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برّندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی. ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر» مینامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانتها کردند. رژیم شاه نیز که نمیتوانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود میدید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره... «شهید» کرد...
حجاب مطلب زیر بر گرفته ازسمینار دکتر شریعتی درباره حجاب است.
با توجه به اینکه مسئله حجاب و سخنان دکتر در این باره نیاز به چند مرحله نوشتار دارد و عموما" از حوصله دوستان خارج است ؛ بنابر این چکیده ای بسیار مختصر از سمیناری که درباره حجاب بوده است را در زیر آورده ام.
دوستانی که نیاز به مطالعه بیشتر و نظر دکتر شریعتی در این باره دارند را به خواندن کتاب زن (فاطمه، فاطمه است ) دعوت می نمایم.
آنچه در همه پدر و مادر ها مشترک است ، این است که مذهب را طوری تعریف می کنند که انگار شیپور را از طرف دیگرش باد می کنند !
توصیه هایی که به نسل جوان می کنند اینطوری است .
درست مثل این است که طبیبی - یا به هر حال آدمی - دائم به کسی که لبش زخم شده یا صورتش جوش زده بگوید که « جوش نزن » و « زخم نشو » ؛ و بعد هم بگوید که به طور مثال «زخم شدن دهن فلان بدی را دارد ؛ جوش صورت فلان قدر بد است» !
این - اگر چه درست است – اصولا" چه تاثیری دارد ؟ چه می خواهد بشود و بعد چه نتیجه ای می خواهد بگیرد ؟
به جای این صحبتها باید فهمید چه عواملی باعث شده که این جوشها در زندگی روحی این بچه و این نسل بوجود آمده ؛ آن ریشه ها را باید یافت.
تجربه نشان می دهد که به عنوان اینکه دین فلان چیز را می گوید ، نمی شود حجاب را بر زن تحمیل کرد ، و عبادت را بر پسر تحمیل کرد ، مگر اینکه یک آگاهی انسانی پیدا کند ، و این ها نماینده یک طرز فکر باشد.
آیا در عوام ما پوشش اسلامی به عنوان یک طرز تفکر خاص است؟
نه ، طرز تفکر خاص نیست ، بلکه به عنوان تیپ خاص است ، که در آن مومن دارد ، فاسق دارد ، بد اندیش دارد ، خوش اندیش دارد ، خلاصه همه جور آدمی دارد !
البته حجاب غیر از چادر است ؛ چادر فرم است.
اصل قضیه این است که ، این دختری که الان می خواهد پوشش را انتخاب کند ، انگیزه اش چیست؟
معمولا انگیزه این است که « مادرم همینطور بوده ، خاله ام همینطور است ، محیطمان همینطور است ».این ، یک لباس سنتی است ؛ نشانه طبقه عقب مانده در حال مرگ است. جلویش را هم نمی توان گرفت ؛ بخواهی ده سال دیگر هم ادامه اش بدهی ، بعد از سال یازدهم تمام می شود ؛ رشد و تکاملش به سمت ریختن این حجاب است ، یعنی تکامل جامعه به سمت تَرک آن سمبل های سنتی اُمّلی.
بنابر این شما طرز فکر بچه ها را عوض کنید ، آنها خودشان پوشش را انتخاب خواهند کرد ؛ شما نمی خواهد مدلش را بدوزید و تنش کنید ! او خودش انتخاب می کند. شما را بطه عاشقانه بین او و این عالم وجود برقرار کنید ؛ او خودش به نماز می ایستد . هی به زور بیدارش نکنید !
« دکتر علی شریعتی »
سلام دستت درد نکنه ممنئن بابت مطلب قشنگی که فرستادی باز هم بهم سر بزن
سال شمار زندگی محمد حسین بهجت تبریزی (شهریار) 1285-------- تولد در تبریز 1288-------- اقامت در روستای خشگناب، تحصیلات مقدماتی در نزد پدر 1289-------- سرودن اولین شعر در 4 سالگی 1295-------- بازگشت به تبریز و ادامه تحصیلات متوسطه در مدرسه (متحده تبریز) 1299-------- پایان سیکل اول متوسطه در تبریز و عزیمت به تهران 1300-------- ورود به مدرسه (دار الفنون) ، ادامه تحصیلات و تخلص به شهریار 1302-------- آغاز ماجرای شیفتگی شهریار 1303-------- پایان دوره متوسطه و ورود به مدرسه طب ،آشنایی با ملک الشعرا بهار، ابوالحسن صبا، ایرج میرزا و عارف قزوینی 1310-------- ناکامی در عشق و ترک تحصیل، عزیمت به نیشابور ، ملاقات با کمال الملک، چاپ اولین مجموعه شعر و استخدام در اداره ثبت استان خراسان 1312-------- عزیمت به مشهد، آشنایی با ادبای خراسان از جمله محمد فرخ ، گلشن آزادی و رضا خان عقیلی 1314-------- فوت پدر بازگشت به تهران 1315-------- استخدام در بانک کشاورزی تهران 1317-------- سفر به بابل و دبدار با امیری فیروزکوهی 1320-------- آغاز سرایش منظومه ترکی ( حیدر بابایه سلام ) 1321-------- دیدار با نیما یوشیج 1322-------- فوت برادر، سرپرستی فرزندان وی 1325-------- گوشه گیری و آغاز زندگی عارفانه 1328-------- چاپ اولین دیوان شهریار با مقدمه ملک الشعرای بهار و سعید نفیسی 1331-------- مرگ مادر و سرودن غزل ( ای وای مادرم) 1332-------- عزیمت به تبریز و ازدواج ، انتشار ( حیدر بابایه سلام ) 1333-------- تولد اولین فرزند شهریار 1334-------- انتشار جلد دوم ( حیدر بابایه سلام ) 1344-------- بازنشستگی از بانک کشاورزی 1345-------- آشنایی با سهند و انشار شعر سهندیه 1348-------- دریافت درجه استادی افتخاری از دانشگاه تبریز 1352-------- عزیمت به تهران 1356-------- مرگ همسر و بازگشت به تبریز 1363-------- برگزاری همایش بزرگداشت استاد شهریار 1366-------- دوران بیماری و دیدار با مقام معظم رهبری 1367-------- رحلت در 27 شهریوز
سبک شعر هر چند در شعر همه شاعران، می توان عناصری را یافت که سبب تمایز کلام از سخن عادی می شود، شیوه استفاده همه از این عناصر یکسان نیست. مثلاً عنصر خیال، یکی از ابزارهای عمده بیان شاعرانه است امّا از میان چند شاعر همدوره، ممکن است یکی به تشبیه گرایش بیشتری داشته باشند، یکی به استعاره و دیگری به مجاز. منظور از سبک یک شاعر، مجموعه ویژگیهایی است که شعرش را از عامه شاعران آن روزگار، متمایز می کند. یک ویژگی سبکی، دو شاخص عمده دارد: انحراف از هنجار (انحراف از نُرم) بسامد منظور از هنجار، مجموعه ویژگیهایی است که به طور طبیعی و معمول در شعر یک دوره وجود دارد و انحراف از هنجار، یعنی خارج شدن از این روال کلّی. بسامد نیز میزان تکرار این انحراف در آثار شاعر است. مثلاً اگر در غزلهای شاعران امروز بنگریم، در می یابیم که اغلب شاعران از وزنهای شفّاف و با طول متوسّط مثل "مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات"، "مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات" و "فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات" استفاده کرده اند و استفاده از این وزنها در این دوره از شعر فارسی، یک هنجار(نُرم) است. حالا شاعری مثل سیمین بهبهانی می آید و برخلاف این هنجار، وزنهایی کدر، بلند و حتّی گاه نوظهور را در غزلش به کار می گیرد نظیر "مستفعلن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن" یا "مفاعلن فعلاتن فع مفاعلن فعلاتن فع". این، انحرافی است از آن هنجار و چون در شعر این شاعر بسیار رخ داده (بسامد بالایی دارد) یک ویژگی سبکی او شمرده می شود. البته دیگرانی هم قبل و بعد از این شاعر در چنین وزنهایی شعر گفته اند، امّا نه آن قدر که برای آنان نیز یک ویژگی سبکی باشد. با یک بررسی آماری ساده، می توان دریافت که در غزل بعد از انقلاب اسلامی، فقط حدود ده درصد غزلها در این وزنها سروده شده اند در حالی که در کتاب "خطّی ز سرعت و از آتش" سیمین بهبهانی این نسبت به ?? درصد می رسد و در کتاب "دشت ارژن" از همین شاعر به ?? درصد. همین نسبت در "فصلی از عاشقانه ها" ی سهیل محمودی و "گاهی دلم برای خودم تنگ می شود" محمّد علی بهمنی به ترتیب ?? و ?? درصد است و در کتاب "عشق بی غروب" از قادر طهماسبی "فرید" طهماسبی "فرید"، قادر، ?? صفر درصد، یعنی هیچ غزلی با وزنهای بلند نمی توان یافت. بنابراین، استفاده از وزنهای بلند در شعر سیمین بهبهانی یک ویژگی سبکی بارز است (حدود شش تا نه برابرهنجارِ ده در صد); در شعر سهیل محمودی و بهمنی، محمد علی بهمنی هم یک ویژگی هست ولی کمرنگ (تقریباً دو برابر هنجار) و در شعر فرید، حتی می توان استفاده نکردن از این وزنها را یک ویژگی سبکی دانست. این یک ویژگی بود، فقط در عنصر موسیقی و آن هم موسیقی بیرونی و فقط بلندی وزن. سبک یک شاعر را مجموعه ویژگیهای شعر او از زوایای مختلف می سازد و البته همیشه نیز به همین سادگی نمی توان آمارگیری کرد. بعضی از شاخصه های سبکی آن قدر پنهان و پیچیده هستند که جز به مدد کند و کاوی عمیق و کارشناسانه مشاهده نمی شوند. کار به ویژه وقتی سخت تر می شود که بخواهیم رابطه این خصوصیات سبکی را با خصلتهای روحی و فکری شاعر دریابیم.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
مرثیه دکتر علی شریعتی به قلم شهید چمران
ای علی! همیشه فکر میکردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه میخوانم ! ای علی! من آمدهام که بر حال زار خود گریه کنم، زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی!...خوش داشتم که وجود غمآلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی.میخواستم که غمهای دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غمهای کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوزوگداز دلم را تسکین بخشی.
میخواستم که پردههای جدیدی از ظلم وستم را که بر شیعیان علی(ع) و حسین(ع) میگذرد، بر تو نشان دهم و کینهها و حقهها و تهمتها و دسیسهبازیهای کثیفی را که از زمان ابوسفیان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمایانم.
ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن یافتم. قبل از آن خود را تنها میدیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم میکردم؛ اما هنگامی که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو همراز و همنشین شدم.
ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همه ابعاد روحی و معنوی خود را نمیدانستم. تو دریچهای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتیها و زیباییهای آن را به من نشان دادی.
ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبیل» رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم «تل مسعود» در میان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن «کویر» تو بود؛ کویر که یک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمانها میبرد و ازلیّت و ابدیّت را متصل میکرد؛ کویری که در آن ندای عدم را میشنیدم، از فشار وجود میآرمیدم، به ملکوت آسمانها پرواز میکردم و در دنیای تنهایی به درجه وحدت میرسیدم؛ کویری که گوهر وجود مرا، لخت و عریان، در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار داده، میگداخت و همه ناخالصیها را دود و خاکستر میکرد و مرا در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم مینمود...
ای علی! همراه تو به کویر میروم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در توفانهای سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بیانتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما میتازد.
ای علی! همراه تو به حج میروم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو میشوم، اندامم میلرزد و خدا را از دریچه چشم تو میبینم و همراه روح بلند تو به پرواز در میآیم و با خدا به درجه وحدت میرسم. ای علی! همراه تو به قلب تاریخ فرو میروم، راه و رسم عشق بازی را میآموزم و به علی بزرگ آنقدر عشق میورزم که از سر تا به پا میسوزم....
ای علی! همراه تو به دیدار اتاق کوچک فاطمه میروم؛ اتاقی که با همه کوچکیاش، از دنیا و همه تاریخ بزرگتر است؛ اتاقی که یک در به مسجدالنبی دارد و پیغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکی که علی(ع)، فاطمه(س)، زینب(س)، حسن(ع) و حسین(ع) را یکجا در خود جمع نموده است؛ اتاق کوچکی که مظهر عشق، فداکاری، ایمان، استقامت و شهادت است.
راستی چقدر دلانگیز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان میدهی که صورت خاکآلود پدر بزرگوارش را با دستهای بسیار کوچکش نوازش میدهد و زیر بغل او را که بیهوش بر زمین افتاده است، میگیرد و بلند میکند!
ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بیامانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنیناراده را چه زیبا تصویر کردی، وقتی که استخوانپارهای را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» میکوبد و خون به راه میاندازد! من فریاد ضجهآسای ابوذر را از حلقوم تو میشنوم و در برق چشمانت، خشم او را میبینم، در سوز و گداز تو، بیابان سوزان ربذه را مییابم که ابوذر قهرمان، بر شنهای داغ افتاده، در تنهایی و فقر جان میدهد ... .
ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطانها و طاغوتها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانینمایان، با دشمنی غربزدگان، با تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبهرو شدی، همه آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برّندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی.
ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر» مینامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانتها کردند. رژیم شاه نیز که نمیتوانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود میدید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره... «شهید» کرد...
و شما :
ای گوش هایی که تنها گفتن های کلمه دار را می شنوید !
پس از این جز سکوت سخنی نخواهم گفت.
و شما :
ای چشمهایی که تنها صفحات سیاه را می خوانید !
پس از این جز سطور سپید نخواهم نوشت.
و شما :
ای کسانی که هرگاه حضور دارم بیشترم تا آنگاه که غایبم...
پس از این مرا کمتر خواهید دید !!
« دکتر علی شریعتی »
حجاب
مطلب زیر بر گرفته ازسمینار دکتر شریعتی درباره حجاب است.
با توجه به اینکه مسئله حجاب و سخنان دکتر در این باره نیاز به چند مرحله نوشتار دارد و عموما" از حوصله دوستان خارج است ؛ بنابر این چکیده ای بسیار مختصر از سمیناری که درباره حجاب بوده است را در زیر آورده ام.
دوستانی که نیاز به مطالعه بیشتر و نظر دکتر شریعتی در این باره دارند را به خواندن کتاب زن (فاطمه، فاطمه است ) دعوت می نمایم.
آنچه در همه پدر و مادر ها مشترک است ، این است که مذهب را طوری تعریف می کنند که انگار شیپور را از طرف دیگرش باد می کنند !
توصیه هایی که به نسل جوان می کنند اینطوری است .
درست مثل این است که طبیبی - یا به هر حال آدمی - دائم به کسی که لبش زخم شده یا صورتش جوش زده بگوید که « جوش نزن » و « زخم نشو » ؛ و بعد هم بگوید که به طور مثال «زخم شدن دهن فلان بدی را دارد ؛ جوش صورت فلان قدر بد است» !
این - اگر چه درست است – اصولا" چه تاثیری دارد ؟ چه می خواهد بشود و بعد چه نتیجه ای می خواهد بگیرد ؟
به جای این صحبتها باید فهمید چه عواملی باعث شده که این جوشها در زندگی روحی این بچه و این نسل بوجود آمده ؛ آن ریشه ها را باید یافت.
تجربه نشان می دهد که به عنوان اینکه دین فلان چیز را می گوید ، نمی شود حجاب را بر زن تحمیل کرد ، و عبادت را بر پسر تحمیل کرد ، مگر اینکه یک آگاهی انسانی پیدا کند ، و این ها نماینده یک طرز فکر باشد.
آیا در عوام ما پوشش اسلامی به عنوان یک طرز تفکر خاص است؟
نه ، طرز تفکر خاص نیست ، بلکه به عنوان تیپ خاص است ، که در آن مومن دارد ، فاسق دارد ، بد اندیش دارد ، خوش اندیش دارد ، خلاصه همه جور آدمی دارد !
البته حجاب غیر از چادر است ؛ چادر فرم است.
اصل قضیه این است که ، این دختری که الان می خواهد پوشش را انتخاب کند ، انگیزه اش چیست؟
معمولا انگیزه این است که « مادرم همینطور بوده ، خاله ام همینطور است ، محیطمان همینطور است ».این ، یک لباس سنتی است ؛ نشانه طبقه عقب مانده در حال مرگ است. جلویش را هم نمی توان گرفت ؛ بخواهی ده سال دیگر هم ادامه اش بدهی ، بعد از سال یازدهم تمام می شود ؛ رشد و تکاملش به سمت ریختن این حجاب است ، یعنی تکامل جامعه به سمت تَرک آن سمبل های سنتی اُمّلی.
بنابر این شما طرز فکر بچه ها را عوض کنید ، آنها خودشان پوشش را انتخاب خواهند کرد ؛ شما نمی خواهد مدلش را بدوزید و تنش کنید ! او خودش انتخاب می کند. شما را بطه عاشقانه بین او و این عالم وجود برقرار کنید ؛ او خودش به نماز می ایستد . هی به زور بیدارش نکنید !
« دکتر علی شریعتی »
سلام دستت درد نکنه ممنئن بابت مطلب قشنگی که فرستادی باز هم بهم سر بزن
سال شمار زندگی محمد حسین بهجت تبریزی (شهریار)
1285-------- تولد در تبریز
1288-------- اقامت در روستای خشگناب، تحصیلات مقدماتی در نزد پدر
1289-------- سرودن اولین شعر در 4 سالگی
1295-------- بازگشت به تبریز و ادامه تحصیلات متوسطه در مدرسه (متحده تبریز)
1299-------- پایان سیکل اول متوسطه در تبریز و عزیمت به تهران
1300-------- ورود به مدرسه (دار الفنون) ، ادامه تحصیلات و تخلص به شهریار
1302-------- آغاز ماجرای شیفتگی شهریار
1303-------- پایان دوره متوسطه و ورود به مدرسه طب ،آشنایی با ملک الشعرا بهار، ابوالحسن صبا، ایرج میرزا و عارف قزوینی
1310-------- ناکامی در عشق و ترک تحصیل، عزیمت به نیشابور ، ملاقات با کمال الملک، چاپ اولین مجموعه شعر و استخدام در اداره ثبت استان خراسان
1312-------- عزیمت به مشهد، آشنایی با ادبای خراسان از جمله محمد فرخ ، گلشن آزادی و رضا خان عقیلی
1314-------- فوت پدر بازگشت به تهران
1315-------- استخدام در بانک کشاورزی تهران
1317-------- سفر به بابل و دبدار با امیری فیروزکوهی
1320-------- آغاز سرایش منظومه ترکی ( حیدر بابایه سلام )
1321-------- دیدار با نیما یوشیج
1322-------- فوت برادر، سرپرستی فرزندان وی
1325-------- گوشه گیری و آغاز زندگی عارفانه
1328-------- چاپ اولین دیوان شهریار با مقدمه ملک الشعرای بهار و سعید نفیسی
1331-------- مرگ مادر و سرودن غزل ( ای وای مادرم)
1332-------- عزیمت به تبریز و ازدواج ، انتشار ( حیدر بابایه سلام )
1333-------- تولد اولین فرزند شهریار
1334-------- انتشار جلد دوم ( حیدر بابایه سلام )
1344-------- بازنشستگی از بانک کشاورزی
1345-------- آشنایی با سهند و انشار شعر سهندیه
1348-------- دریافت درجه استادی افتخاری از دانشگاه تبریز
1352-------- عزیمت به تهران
1356-------- مرگ همسر و بازگشت به تبریز
1363-------- برگزاری همایش بزرگداشت استاد شهریار
1366-------- دوران بیماری و دیدار با مقام معظم رهبری
1367-------- رحلت در 27 شهریوز
یادش گرامی و روحش شاد باد.
سبک شعر
هر چند در شعر همه شاعران، می توان عناصری را یافت که سبب تمایز کلام از سخن عادی می شود، شیوه استفاده همه از این عناصر یکسان نیست. مثلاً عنصر خیال، یکی از ابزارهای عمده بیان شاعرانه است امّا از میان چند شاعر همدوره، ممکن است یکی به تشبیه گرایش بیشتری داشته باشند، یکی به استعاره و دیگری به مجاز.
منظور از سبک یک شاعر، مجموعه ویژگیهایی است که شعرش را از عامه شاعران آن روزگار، متمایز می کند. یک ویژگی سبکی، دو شاخص عمده دارد:
انحراف از هنجار (انحراف از نُرم)
بسامد
منظور از هنجار، مجموعه ویژگیهایی است که به طور طبیعی و معمول در شعر یک دوره وجود دارد و انحراف از هنجار، یعنی خارج شدن از این روال کلّی. بسامد نیز میزان تکرار این انحراف در آثار شاعر است. مثلاً اگر در غزلهای شاعران امروز بنگریم، در می یابیم که اغلب شاعران از وزنهای شفّاف و با طول متوسّط مثل "مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات"، "مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات" و "فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات" استفاده کرده اند و استفاده از این وزنها در این دوره از شعر فارسی، یک هنجار(نُرم) است. حالا شاعری مثل سیمین بهبهانی می آید و برخلاف این هنجار، وزنهایی کدر، بلند و حتّی گاه نوظهور را در غزلش به کار می گیرد نظیر "مستفعلن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن" یا "مفاعلن فعلاتن فع مفاعلن فعلاتن فع". این، انحرافی است از آن هنجار و چون در شعر این شاعر بسیار رخ داده (بسامد بالایی دارد) یک ویژگی سبکی او شمرده می شود. البته دیگرانی هم قبل و بعد از این شاعر در چنین وزنهایی شعر گفته اند، امّا نه آن قدر که برای آنان نیز یک ویژگی سبکی باشد. با یک بررسی آماری ساده، می توان دریافت که در غزل بعد از انقلاب اسلامی، فقط حدود ده درصد غزلها در این وزنها سروده شده اند در حالی که در کتاب "خطّی ز سرعت و از آتش" سیمین بهبهانی این نسبت به ?? درصد می رسد و در کتاب "دشت ارژن" از همین شاعر به ?? درصد. همین نسبت در "فصلی از عاشقانه ها" ی سهیل محمودی و "گاهی دلم برای خودم تنگ می شود" محمّد علی بهمنی به ترتیب ?? و ?? درصد است و در کتاب "عشق بی غروب" از قادر طهماسبی "فرید" طهماسبی "فرید"، قادر، ?? صفر درصد، یعنی هیچ غزلی با وزنهای بلند نمی توان یافت. بنابراین، استفاده از وزنهای بلند در شعر سیمین بهبهانی یک ویژگی سبکی بارز است (حدود شش تا نه برابرهنجارِ ده در صد); در شعر سهیل محمودی و بهمنی، محمد علی بهمنی هم یک ویژگی هست ولی کمرنگ (تقریباً دو برابر هنجار) و در شعر فرید، حتی می توان استفاده نکردن از این وزنها را یک ویژگی سبکی دانست. این یک ویژگی بود، فقط در عنصر موسیقی و آن هم موسیقی بیرونی و فقط بلندی وزن. سبک یک شاعر را مجموعه ویژگیهای شعر او از زوایای مختلف می سازد و البته همیشه نیز به همین سادگی نمی توان آمارگیری کرد. بعضی از شاخصه های سبکی آن قدر پنهان و پیچیده هستند که جز به مدد کند و کاوی عمیق و کارشناسانه مشاهده نمی شوند. کار به ویژه وقتی سخت تر می شود که بخواهیم رابطه این خصوصیات سبکی را با خصلتهای روحی و فکری شاعر دریابیم.